جدول جو
جدول جو

معنی دسته لافی - جستجوی لغت در جدول جو

دسته لافی
کتف شانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
عمل دست باف. بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی. بافتن با دست. و رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
به ترتیب دادن حزب و به کار اجتماعات و احزاب و گروه های مختلف پرداختن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشت. سفته. داشن. دشن. (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته دانند و به فال نیک گیرند، قلب ’دست فال’ است به معنی سوداو معاملۀ اول. (آنندراج). سودای اولی که استادان حرفت و اصناف کنند و آن را میمون و مبارک دارند. (از برهان). سودای اول را گویند که از آن شگون گیرند و آن را سفته و دشن نیز گویند. (جهانگیری) :
دست لافی که جود او کرده
گرد از بحر و کان برآورده.
معروفی.
من ار لافی زنم از نامۀ خویش
شناسم دست لاف خامۀ خویش.
امیرخسرو (از آنندراج).
هرگز خود را سخرۀ لافی نکنم
لب رهن حکایت گزافی نکنم
تا شب در سودای طرب بسته شود
با غم روزی که دست لافی نکنم.
ظهوری.
، عیدانه. عیدی، هدیه. تحفه. دستاویز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در سالی که به زیارت ایشان رفته بود و خاک تربت ایشان را شرایط تقبیل مرعی داشته بود هیچ دست لافی و ترجمانی نداشت. (مزارات کرمان ص 165). و رجوع به لاویدن و میلاویه شود. (کلمه لاف در دست لاف همان لاو در لاویدن و لاویه در میلاویه است) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
اولین دریافت وجه از کسب روزانه
فرهنگ گویش مازندرانی